نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت



 

در زمان هاي قديم مردي بود که او را « کان » مي گفتند. کان روزي از دهکده ي خود به قصد ديدن جايي که در طرف شمال واقع بود عزيمت نمود. در راه به ساحل دريا رسيد و در آنجا نشان هاي بسياري از جاي پاي آدمي و مقداري فلس ماهي روي شن ها ديد. با خود گفت حتماً مردم اين ناحيه مقدار زيادي ماهي گرفته اند و فلس آنها را در اينجا کنده اند.
اما وقتي از نزديک نگاه کرد فهميد که اين جاي پاها از صبح زود و ديروز باقي نمانده است، بلکه متعلق به شب قبل است و با خود گفت هيچ آدمي زادي براي صيد به اينجا نيامده است. شايد اين اثرِ پاي جن ها باشد، زيرا اگر آدمياني به اينجا آمده بودند حتماً علف يا نيي که آنها عادت دارند بر روي آن بنشينند در اينجا پيدا مي شد و براي اين که مطمئن شود تصميم گرفت منتظر شود و در کمين بنشيند تا شايد چيز تازه اي از آنها ياد بگيرد.
وقتي شب فرا رسيد کان خود را در ميان خارهاي اطراف پنهان کرد. کمي بعد جن ها ظاهر شدند. و تور ماهي گيري خود را به آب انداختند و چون پر از ماهي شده بود براي بيرون کشيدن آن کوشش بسيار مي کردند و به هم ديگر مي گفتند: « از اينجا بکشيد، از آنجا بکشيد! »
همان طور که انسان هاي خوش بخت در موقع برداشت يک محصول خوب آواز مي خوانند جن ها نيز در موقع کار آواز مي خواندند.
اتفاقاً رنگ کان به سفيدي رنگ جن ها بود. به همين جهت تصميم گرفت برود و به آنها کمک کند تا تور را از آب بيرون بکشند و آنها هم نفهميدند که او انسان است.
صيد بسيار خوبي بود تور پر از ماهي شده بود و هر يک از جن ها مشغول انتخاب نوعي از ماهي که دوست مي داشتند شدند، زيرا جن ها مثل انسان يک مال مشترک را بين خود به قسمت هاي مساوي تقسيم نمي کنند. آن ها ماهي را مي گرفتند و ترکه اي را در گوش هاي آن فرو مي کردند و همه ي ماهي ها را به يک ترتيب در طول ترکه چوب رديف مي کردند و به هم ديگر مي گفتند: « شتاب کنيد بايد قبل از طلوع آفتاب کار را تمام کنيم. »
کان آن ها را نگاه مي کرد و او ماهي ها را به جاي اين که روي ترکه اي رديف کند در روي يک نخ رديف کرده بود و بعد در انتهاي نخ يک گره لغزان زد به طوري که وقتي نخ و ماهي هاي خود را تکان داد گره باز شد و تمام ماهي ها به زمين ريخت. جن ها چون چنين ديدند به کمک او رفتند و يکي از آنها گره ي محکمي به انتهاي نخ زد. اما کان مخفيانه آن گره را باز کرد و گره لغزان ديگري به آن زد و دوباره شروع به نخ کشيدن ماهي ها کرد. همين که کار تمام شد دوباره گره باز شد و همه ي ماهي ها به زمين ريخت.
کان اين کار را چندين بار انجام داد و هر دفعه از جن ها کمک مي خواست و آنها را از کار باز مي داشت به طوري که ناگهان سپيده ي صبح دميد. آن وقت جن ها فهميدند که کان انسان است و وحشت زده هراسان قايق و تور و صيد خود را رها و با شتاب بسيار فرار کردند.
آن وقت کان با کمال فراغت قايق را که از چوب ساخته شده بود امتحان کرد و آنچه که او را متعجب کرد تور ماهي گيري آنها بود. اين تور براي او چيز جالب و تازه اي بود و از الياف و رشته ها ساخته شده بود.
او با دقت تور را مطالعه کرد و طرز بافتش را آموخت و به فرزندانش ياد داد و آنها نيز به فرزندان خود آموختند؛ به اين ترتيب بود که از چند سال پيش مردم مائوري در بافتن تورهاي ماهي گيري ماهر و استاد شده اند.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم